دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1939
تعداد نوشته ها : 5
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
 نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه ی دل 
 خانه ویران شدو آن نقش به دیوار بماند 
 ای دوست که وفا میطلبی یار کجاست؟ 
 همه یارند ولی...یار وفادار کجاست؟ 
دسته ها :
يکشنبه سی یکم 6 1387
چقدر زندگی کردن سخته.....چقدر سخته تو دنیایی که همه تو رو فقط به عنوان یه ؟؟؟ میخوان زندگی کنی...چقدر سخته تو دنیایی که همه از تو حتی از هم متنفرن و حتی خودتم از خودت متنفری زندگی کنی...ماه رمضان و فقط به عشق شبای قدرش دوست دارم....دلم میخواد شبای قدر امسال هم مثل پارسال برم حرم حضرت معصومه....هر سال همین کارو میکنم.....خیلی شلوغ میشه ولی  به زور وارد حرم میشم و میرم طبقه ی بالاش....جای همه ی شما خالی....براتون دعا میکنم که خدا قسمتتون کنه و شبای قدر بیایین قم حرم حضرت معصومه....هم با خدا درد و دل میکنین هم با حضرت معصومه.....امسال شبای قدر میخوام یه دعای متفاوت بکنم...میخوام به غیر دعا برای دیگران فقط از خدا و امام علی (ع) و حضرت معصومه بخوام منو ببرن...نمیخوام تو این دنیا باشم...اصلا شما بگین مگه زندگی زوری هم میشه...مگه خدا خودش نگفته به این دنیای فانی متصل نباشیدو دل نبندید...خوب منم خوشم نمیاد اینجا باشم...هرچند من شش دانگ جهنمو خریدم ولی باز بهتر از اینجاست...اونجا آدما دروغ نمیگن...اونجا آدما خیانت نمیکنن...اونجا زور, تهدید, آزارو اذیت نیستش....اگه قراره خدا منو بندازه تو آتیشو بسوزونتم بذار اینکارو بکنه...بهتر از اینکه اینجا بسوزم و دم نزنم مبادا کسی بفهمه....خودتون قضاوت کنید جهنم بهتره یا این دنیای کثیف....هرچند شماها انقدر پاکید که مطمئنم یه راست میرید تو بهشت...ایشاا...
دسته ها :
جمعه بیست و نهم 6 1387
  به زمین میزنی و میشکنی عاقبت شیشه امیدی را  
 سخت مغروری و میسازی سرد در دلی آتش جاویدی را  
 دیدمت وای چه دیداری وای این چه دیدار دلازاری بود  
 بی گمان برده ای از یاد آن عهد که مرا با تو سر و کاری بود  
 دیدمت وای چه دیداری وای نه نگاهی نه لب پر نوشی 
 نه شرار نفس پر هوسی نه فشار بدن و آغوشی 
 این چه عشقی است که دردل دارم من از این عشق چه حاصل دارم  
 می گریزی ز من و در طلبت بازهم کوشش باطل دارم  
 باز لبهای عطش کرده من لب سوزان ترا می جوید 
 میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا میگوید  
 بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه بک  
 ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خک  
 در دلم آرزویی بود که مرد لب جانبخش تو را بوسیدن  
 بوسه جان داد به روی لب من دیدمت لیک دریغ از دیدن  
 سینه ای تا که بر آن سر بنهم دامنی تا که بر آن ریزم اشک 
  آه ای آنکه غم عشقت نیست می برم بر تو و بر قلبت رشک  
  به زمین میزنی و میشکنی عاقبت شیشه امیدی را  
 سخت مغروری و میسازی سرد در دلی آتش جاویدی را  
 
دسته ها :
جمعه بیست و نهم 6 1387

خدایا!

آنکه در تنها ترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت تو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار....

دسته ها :
يکشنبه دهم 6 1387
X